چطوری مصطفی

" دُرُســت مـثـلِ یـک بـرکـه، آرام و ســاکـتـم ایــن روزهــا سـنـگ نــیـنـداز و آشــوبـم نــکـن! فــقـط بــگـذار، عـکـسـت آرام و نــرم در دِلَــــــم بــیُـفـتـد ... ! "

چطوری مصطفی

" دُرُســت مـثـلِ یـک بـرکـه، آرام و ســاکـتـم ایــن روزهــا سـنـگ نــیـنـداز و آشــوبـم نــکـن! فــقـط بــگـذار، عـکـسـت آرام و نــرم در دِلَــــــم بــیُـفـتـد ... ! "

دوست یعنی
کسی که پیشت هست آرومی
و وقتی نیست احساس می کنی
چیزی توزندگیت کمه
دوست یعنی
کسی که ساده وبی منظورحرفاتو میزنی
خیالت راحته هیچ سوءتعبیری نمیشه.....

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
  • ۱۱ دی ۹۳، ۱۹:۰۳ - سید مرتضی
    !!!!!!
  • ۳ دی ۹۳، ۲۲:۲۴ - علی رضا
    اوهوم
نویسندگان

۳۲۵ مطلب توسط «mehran amiri» ثبت شده است

بیماری مادر

شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۵۷ ق.ظ


ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﺸﮑﻞ فراموشی ﺩﺍﺷﺖ ...
ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭ ﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﯼ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ
ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺒﺮﯾﻤﺖ ﺁﺳﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺳﺎﻟﻤﻨﺪﺍﻥ ...
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : ﭼﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﺸﮑﻞ ﺭﻭﺍﻧﯽ ...
ﮔﻔﺖ : ﭼﯽ ﻫﺴﺖ ...
ﮔﻔﺖ : ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ ...
ﮔﻔﺖ : ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩﺗﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺭﺍ
ﺩﺍﺭﯼ ...
ﮔﻔﺖ : ﭼﻄﻮﺭ؟
ﮔﻔﺖ : ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﺰﺭﮔﺖ
ﮐﺮﺩﻡ، ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﯼ، ﻗﺎﻣﺖ
ﺧﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻗﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻨﯽ ..
ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺭﻓﺖ ...
ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﺮﺍ
ﺑﺒﺨﺶ ...
ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮑﻨﻢ ...
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ

در عرض یک دقیقه

شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۲ ق.ظ

منتظر این تیتر باشید!

جمعه, ۲۵ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۱۱ ب.ظ

دقت کن...

جمعه, ۲۵ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۰۰ ب.ظ
 
 
 دقت کن ! نگاهشان به توست... بعد از آنها ، تو چه کرده ای ؟؟؟

نامه خیلی محرمانه از شهدا ...

جمعه, ۲۵ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۴۴ ب.ظ

مهدی همـــــت

جمعه, ۲۵ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۰۳ ب.ظ

ﻋﻜﺲ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﻣﻬﺪﯼ ﻫﻤﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻫﻤﺖ ﻣﻨﺘﺸﺮ
ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ "ﺍﺯﻡ ﺷﺎﻛﯽ ﻧﺸﯿﺪ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﮔﺬﺍﺳﺘﻢ ﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﻫﻢ
ﻧﻜﻨﯿﺪ ﻛﻪ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﺪ ... ﻫﻨﻮﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎﺗﻮﻥ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﯿﺪ ... ﻧﮕﻔﺘﻢ ﻫﻤﺘﻮﻥ
ﭼﻮﻥ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﺼﻄﻔﯽ ﻭ ﺩﺍﻭﻭﺩ ﻭ ﺍﺳﯿﻪ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﻭ ﻟﯿﻼ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺷﺎﻫﺪﺍﻥ ﺑﺮﺍﻡ ﻭﺍﺟﺒﻪ ... * ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯿﺖ ﺑﺸﻢ ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ
ﺍﻭﻥ ﭼﺸﻤﺎﺕ ﺭﻭ ﻓﻘﻂ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺍﻧﺤﺼﺎﺭﯼ * ﻫﯿﭻ ﻛﺲ
ﻣﺜﻞ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﺮﺩ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻨﮕﯽ ﻧﺒﻮﺩ ."

چقـــــــدر درد ناکه

پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۰۵ ب.ظ

عکس

مــــــــــــــــیدانی

پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۱ ب.ظ

آگهی فروش پسر ۵ ساله برای تهیه خانه

پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۲۹ ب.ظ


آگهی فروش پسر ۵ ساله برای تهیه خانه
نوشته بود «یک پسر پنج‌ساله به فروش می‌رسد» یک آگهی چند خطی روی دیوارهای شهر با یک شماره موبایل. شوخی نبود. پشت خط صدایی شکسته انگار که صدای پیرزنی سالخورده باشد اما سالخورده نبود. ماجرا، قصه فروش کلیه نیست، روایت فروش یک بچه است، یک پسربچه پنج ساله که مادر و پدرش او را به فروش گذاشته‌اند، آگهی کرده‌اند و گوش به زنگ تلفن که چه کسی پسرشان، پسر پنج ساله‌شان را می‌خرد؟
پدر و مادرش، یک زوج زابلی‌اند که پسر‌شان را برای فروش گذاشته‌اند. به این امید که از اجاره‌نشینی خلاص شوند و در مقابل، پسرشان به دست فرد نیکوکاری بیفتد و آینده روشنی داشته باشد. آگهی چند خطی، تکان‌دهنده است اما از آن تکان‌دهنده‌تر، واگذاری یک کودک ۵ساله در ازای یک خانه است، خانه‌ای در زابل. پسرشان را می‌فروشند چون پدر و مادرش، نمی‌توانند از پس هزینه‌های خود و سه فرزندشان بر بیایند، در پرداخت کرایه ماهیانه منزلشان مانده‌اند و نمی‌خواهند هر شب شاهد شب بیداری‌ها و گرسنگی‌های فرزندان دل‌خسته‌شان باشند